بسم رب الحکیم

 

در میان شعر تو بانو ! اگر حاضر شدم

خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم

در خیالم صحن و گنبد ساختم ، زائر شدم

نام شیرین تو بردم فاطمه ! شاعر شدم

 

 

رشته‌ ای بر گردن ابیات من افکنده دوست

می‌ برد شعر مرا آنجا که خاطرخواه اوست

 

ناگهان دیدم میان خانه‌ ی پیغمبرم

چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم

چرخ می‌ زد یک نفس روح القدس دور و برم

تا نوشتم فاطمه ، بوسید برگ دفترم

 

از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک

آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک

 

ای محمد ! دشمنت را دوست ابتر می‌ کند

خانه‌ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌ کند

دیدنش بار رسالت را سبک تر می‌ کند

دختر است اما برایت کار مادر می‌ کند

 

دختران آیات رحمت ، مادران مهر آفرین

می‌شود ام ابیها ، هر دو با هم ، بعد از این

 


قاسم صرافان