بسم رب الحکیم
وقتی که در دل شب رهسپار شد مجنون جدا ز اهل و عیال و دیار شد
حس کرد بارش باران گرفت وبعد رویید در دلش شکوفه عشق وبهار شد
بر سینه اش سند عاشقی زدند آنجا طلای خالص او با عیار شد
جنت شبیه دوزخ و ما فی البطون شده است جنت ز آتش عشق او پر شرار شد
یک بار داد دلش را به آسمان یک عمر پیش فاطمه با اعتبار شد
بر کشتی حسین سوار شد او و دگر نماند حالا تمام قصه ی این انتظار شد
این است سرگذشت شهید ومنم به خواب این خواب باعث این ابتکار شد!
از خواب پا شدم و دل غمی گرفت دنیا به روی سر من هوار شد
امیرحسین اکبری